سرزمین سبز
چشمه ی زندگی می جوشد درسوزو تب
بیرون میزند از ماسه های روز وشب
ونگاه من به ماهی های قرمز آرزوهایم
لاکپشت های به گل نشسته ی خواسته هایم
نیلوفران امید بر مرداب لحظه هایم...
قلاب در آب می اندازم
تا بیرون آورم آرزوهایم را
ماهی های قرمز به قلاب نمی رسند
چرا که در دورترینند
کسی در من می گوید:
"در ورای پنجره ی تو حقیقتی زیباتر است"
ونگاه من با حسرت به قفل پنجره ام...
پای در آب فرو می برم
آتش درونم لحظه...لحظه سردتر می شود
ومن به خواب هوشیاری خواهم رفت
در سرزمین سبزی که سهم من است...
سعید مطوری/شمع شبستان
از دفترتنهایی
کلمات کلیدی: